جوکستان

با هم بخندیم،به هم نخندیم
حدیث موضوعی
جوکستان

با هم بخندیم، به هم نخندیم

سمت خدا
حدیث موضوعی
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان
مرامنامه

حمید و مهدی باکری

یه روز یه ترکه...،
یه روز یه ترکه میره جنگ میشه فرمانده ؛داداشش شهید میشه!با بیسیم بهش میگن لااقل جنازه داداشت و برگردون عقب!میگه اینا همشون داداشای من هستن ، کدومشونو بیارم ؟
( به یاد حمید و مهدی باکری )

ستارخان

یه روز یه ترکه...،

اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان...؛خیلی شجاع بود، خیلی نترس.. ؛یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد جونش رو گذاشت کف دستش و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد، فداکاری کرد، برای ایران، برای من و تو برای اینکه ما یه روزی تو این مملکت با آسایش زندگی کنیم.

میرزا کوچک خان جنگلی

یه روز یه رشتیه...،

اسمش میرزا کوچک خان بود ،میرزا کوچک خان جنگلی ؛برای مهار کردن گاو وحشی قدرت مطلقه تلاش کرد ،برای اینکه کسی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه ؛اونقدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش کرد.

علامه دهخدا

یه روز یه قزوینه...،

اسمش علامه دهخدا بود از لحاظ اخلاقی بسیار منحصر بوده و دیوان پارسی بسیار خوبی برای ما بر جا نهاده است.

کریم خان زند

یه روز یه لره...،

اسمش کریم خان زند بود ساده زیست ،نیك سیرت و عدالت پرور بود و تا ممكن می شد از شدت عمل احتراز می كرد.

پرچم ایران

یه روز ما همه با هم بودیم...،

ترک و رشتی و لر و اصفهانی و تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند و قفل دوستی ما رو شکستند ...؛ حالا دیگه ما برای هم جوک می سازیم ،به همدیگه می خندیم،؟!!! و اینجوری شادیم !!!!...؛این از فرهنگ ایرونی به دور است. آخه این نسل جدید نسل قابل اطمینان و متفاوتی هستند پس...

با هم بخندیم :) به هم نخندیم:(

بیاید باهم خنده ای حلال داشته باشیم :))

جوکستان :))

 

میلاد حضرت علی اصغر(علیه السلام) در عین شادی‌آور بودن غم پنهانی را در خود به یادگار دارد، چون او از زندگی فقط عطش و شهادت را دریافت. با در نظر گرفتن اینکه آن حضرت در شش ماهگی تمام در روز عاشورا در کربلا به شهادت رسیده است ولادت حضرت مطابق با روز 10  رجب میباشد...
نام شریف آن حضرت عبدالله مشهور به علی‌اصغر(علیه السلام) است. لقب شریفش باب الحوائج، رضیع، مذبوح من الاذن الی الاذن است.
 پدر بزرگوارش امام حسین(علیه السلام)و مادر والامقامش حضرت رباب دختر امروء‌القیس است.
 در بین یاران حضرت سید الشهداء (ع) در عاشورا افراد مختلفی حضور داشتند که از هر جهت حجت برای تمامی ابناء بشر تمام کرده اند ؛ از بزرگان و اشراف گرفته تا غلامان و خدمتگزاران ؛ سفید پوست و سیاه پوست ؛ قاری قرآن و شاعر ؛ کسانی که در اسلام و پیروی از پیامبر اکرم (ص) سابقه ای طولانی داشتند و کسانی که در همان صبح عاشوراء به سید الشهداء پیوسته اند ؛ پیرمرد کهنسال و جوان هیجده ساله و طفل شش ماهه...
 آری در بین یاران ابر مرد عرصه آزاگی طفلی شیرخواره نیز حضوری چشمگیر دارد. او کسی نیست جز طفل شش ماهه ی حضرت  ابا عبد الله الحسین (علیه السلام)حضرت علی اصغر (علیه السلام)... در هیچ مسلک و آینی و در هیچ جنگی در طول تاریخ طفلی شش ماهه مرد جنگی و نظامی محسوب نمی شود. اگر بزرگان عرصه ی نظامی دنیا جمع شوند و بخواهند از امام حسین(ع) و یارانش در عاشورا فقط یک تخلف نظامی بگیرند قطعا نخواهند توانست. با اینکه بارها می توانستند از راه هایی که دشمنانشان استفاده کنند ایشان هم بهره برده و به آنان ضربه بزنند اما چون با انسانیت و حریت سازگاری نداشت , چنین نکردند ؛ اما مگر بچه ای شیرخوار چه گناهی کرده بود ؟! آن هم بچه که از فرط تشنگی به حالت تلظی در آمده بود...
بعد از واقعه ی عاشورا و بعد از آنکه مختار ثقفی به خونخواهی حضرت سید الشهداء (علیه السلام) قیام کرد برای امام سجاد (علیه السلام) خبر آوردند که : مختار قیام کرد و کسانی را که به پدرتان و یارانش ظلم کرده اند به سزای اعمالشان می رساند. حضرت سؤال کردند: "از حرمله چه خبر؟" از ایشان پرسیدند: آقا , در میان دشمنان شما این همه افراد حضور داشتند , چطور است که شما سراغ حرمله را می گیـری ؟ حضرت فرمودند: آخر شما نمی دانید این "حرمله" با ما چه کرد؟! آن زمان که پدرم حسین (ع)برادر شیرخواره ام علی اصغر(ع) را روی دست گرفته بود و به سوی لشگر دشمن آمده و می فرمود:
"اما ترونه کیف یتلظی عطشا ؟!" آیا نمی بینید این بچه ی کوچک از فرط تشنگی و عطش چگونه تلظی می کند؟! یعنی مانند ماهی که از آب بیرون افتاده و مدتی هم گذشته است و نای حرکت کردن ندارد  فقط لب های کوچکش را حرکت می دهد. در این حالت حتی اگر آب هم به او برسانند دیگر زنده نمی ماند . امام حسین (علیه السلام)می فرمود قطره ی آب به علی اصغر بدهید تا لا اقل با لب تشنه از دنیا نرود...
 امام سجاد (ع) می فرمایند : پدرم در حین گفتن این سخنان بود که حرمله(لعنه الله علیه) تیری که سه شعبه داشت را بر گلوی نازک برادر شیرخواره ام رها کرد و گوش تا گوش علی اصغر پاره شد. به راستی: بـأی ذنب قتلت ؟ به کدامین گناه کشته شد؟...
در تاریخ آمده است امام حسین(ع) خون حضرت علی اصغر(ع) را با کف دست گرفتند و فرمودند: «اللَّهُمَّ إِنْ حَبَسْتَ عَنَّا النَّصْرَ فَاجْعَلْ ذلِکَ لِما هُوَ خَیْرٌ لَنا؛ بار الها! اگر در این دنیا ما (در ظاهر) بر این قوم پیروز نشدیم، بهتر از آن را روزى ما فرما»...
در احادیثی از امام باقر (ع) آمده است:  از خون گلوى على اصغر که امام آنها را به آسمان پاشید، قطره‏اى به زمین برنگشت!»...
میگویند اگر یک قطره از آن خون به زمین بر میگشت زمین و زمان به هم میریخت و همه چیز نابود میشد...

اللهم العن حرملة بن کاهل اسدى

  • پت

آرام می گویم....

    آرام می نویسم....

علی اصغر را من الأذن الی الأذن سر بریدند....


*****


طفلک نمی داند
در قوم حرمله ها
آب چه ربطی به تیر دارد؟!!

  • پت
   در برخی منابع غیر مستند که متاسفانه عده ‏ای بر آنها اعتماد کرده و به پاره ‏ای متون تاریخی و مقاتل کربلا راه یافته  و مرثیه‏ سرایان و تعزیه نویسان آنها را ماخذ و منبع خویش قرارداده ‏اند، آمده است : وقتی حضرت امام حسین(ع) از وصیت امام‏ حسن(ع) نسبت‏ به قاسم(ع) اطلاع یافت و آن را مشاهده فرمود خطاب به‏ قاسم(ع) فرمود: من در باره تو نیز از پـدرت وصـیتی دارم و می‏خواهم‏ به آن جامه عمل بـپـوشانم و بدین گونه مقدمات عروسـی حضرت قاسم(ع) با فاطمه دختر امام حسین(علیه السلام) در آن صحرای غم و پس از آن همه مصیبت‏ فراهم آمد!!!!!!!!!!
شگفت آن که طبق نقل این منابع مخدوش بر ماجرای‏ ناکامی و داماد نشدن حضرت علی اکبر(علیه السلام) خیلی تاکید شده است. ماجرا آن قدر شگفت‏ انگیز جلوه می‏ نماید که قاسم می‏گوید در حالی‏که پیکر شهیدان بنی‏ هاشم پاره پاره گشته و بر زمین قرار گرفته‏ است، راه انداختن بساط عیش و عروسی روا نمی‏ باشد. جمع متضاد در این داستان مشاهده می‏گردد، زیرا خواهری که در سوگ شهادت برادر خود می‏خروشد و ناله سر می‏دهد بیاید و در برابر پیکر غرق به خون برادرش حضرت‏ علی اکبر(علیه السلام) آماده عروسی گردد؟؟!!!!!!!!!!!
 نقل می‏ کنند علامه حاج شیخ‏ جعفر شوشتری که از علمای طراز اول عصر خویش به شمار می ‏آمد از وضع شبیه‏ خوانی به خاطر راه یافتن این گونه داستان‏های موهوم به‏ آن ناراضی بود و از دست‏ اندرکاران خواست موارد وهن‏ انگیز و خرافی را از تعزیه ‏ها حذف کنند و اگر این کارها میسر نمی‏ باشد، حداقل از اجرای تعزیه عروسی قاسم(ع) که خیلی مستهجن است، جلوگیری‏ کنید.
 محدث نوری صاحب آثاری چون مستدرک الوسائل در اثر معروفی که پیرامون آداب اهل منبر به نگارش درآورده در این‏ باره اظهار داشته است: از اخبار موهونه و کتب غیر معتمده که‏ بزرگان علمای گذشته به آنها اعتنا نکردند و مراجعه ننمودند...قصه عروسی قاسم(ع) است که در روضه کاشفی موجود است و قصه عروسی قبل از روضه، از عصر شیخ مفید تا تالیف کتاب‏ فوق در هیچ کتابی دیده نشده است، چگونه می‏شود قضیه ای به این ‏عظمت و قصه‏ ای چنین آشکار محقق و مضبوط باشد و به نظر تمام این‏ جماعت نرسیده باشد!!!!
علامه مجلسی می‏ نویسد: قصه دامادی حضرت قاسم را در کتب معتبر ندیده‏ ام...
 مرحوم محدث قمی هم خاطر نشان نموده است قصه دامادی قاسم(ع) در کربلا و تزویج فاطمه(س) بنت الحسین(ع) برای او صحت ندارد به علاوه دختر حضرت امام حسین(علیه السلام) که  فاطمه(س) نام داشته است همسر حسن مثنی(ع) پسر امام حسن مجتبی(علیه السلام) است که در کربلا حاضر بود...
 شهید آیت الله مرتضی مطهری دراین باره می‏گوید: «... در همان گرما گرم روز عاشورا مجال نماز خواندن هم نبود، امام نماز خوف خواند و با عجله هم خواند، حتی دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپر قرار دادند که امام بتواند این دو رکعت نماز خوف را بخواند...ولی گفته‏ اند در همان وقت امام فرمود : حجله عروسی راه بیندازید، من می‏خواهم عروسی قاسم با یکی از دختر هایم را در این جا لااقل‏ شبیه آن هم که شده ببینم!!!!!! یکی از چیزهایی که از تعزیه‏ خوان‏ های‏ ما هرگز جدا نمی‏شد عروسی قاسم نوداماد بود. در صورتی که این در هیچ کتابی از کتاب‏های تاریخی معتبر وجود ندارد....
 مقام معظم رهبری حضرت آیة الله العظمی‏ امام خامنه‏ ای (حفظه الله تعالی) فرمودند : «نباید بوی ذلت و خاک‏ساری نسبت‏ به ائمه(علیهم السلام) و شجاعان کربلا در اشعار استشمام شود، بعضی از روضه‏ هایی که خلاف‏ واقعه است و مشکوک است، انسان باید حتی المقدور از خواندن‏ آنها خودداری کند، برای مثال روضه دامادی حضرت قاسم(ع) چیزی‏ است که قطعا یا به احتمال زیاد رد آن ثابت‏ شده است... دخترامام حسین(ع) به نام فاطمه(س) مشخص است که چه کسی است؛ چند سال‏ عمر کرده؛ چند فرزند داشته و پدرش هم مشخص بود. پسران امام حسن مجتبی(ع) ‏هم مشخص هستند و چیز مبهمی در تاریخ وجود ندارد، حال بیاییم و پسر سیزده ساله امام حسن(ع) را در کربلا داماد کنیم!! این چیزی‏ است که غیر قابل قبول است...»

  • پت
http://manbaremajazi.persiangig.com/image/%D9%82%D8%A7%D8%B3%D9%85-%D8%A7%D8%A8%D9%86-%D8%A7%D9%84%D8%AD%D8%B3%D9%86.jpg
 
حضرت قاسم(ع) فرزند امام حسن مجتبی(ع) است و مادرش به احتمال زیاد «رَمله» نام دارد...
حضرت قاسم(ع) نوجوانی بود که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود. او دو ساله بود که پدرش شهید شد و در مهد تربیت حسینی بزرگ شد و آن روح بلند و همت عالی در این جوان هاشمی اثری عمیق کرد و با اینکه در واقعه‌ی کربلا، نوجوانی کم سن و سال بود اما وقتی به میدان رفت بر خلاف انتظار لشکریان دشمن، چنان با شهامت و دلیرانه جنگید و بر قلب دشمن تاخت تا اینکه بر او حمله کرده و شهیدش نمودند. شهادت حضرت قاسم(ع) در سال 61 هجری قمری رخ داد و آنطور که سن آن حضرت را 13 سال نوشته اند، تاریخ ولادت ایشان را می‌توان اوائل سال 48 هجری قمری تخمین زد.
شب عاشورا، امام حسین(ع) به اصحاب فرمود: فردا همه‌ی شما کشته خواهید شد، قاسم(ع) نزد عمویش آمد و عرض کرد: عمو جان من هم فردا کشته خواهم شد؟ امام او را به سینه‌اش چسباند و فرمود: مرگ در نظر تو چگونه است؟ قاسم(ع) جواب داد:   «احلى من العسل....از عسل شیرین‌تر است. »
امام به او فرمود: تو بعد از بلایی عظیم کشته می‌شوی... روز عاشورا حضرت قاسم(ع) خود را آماده‌ی جنگ کرد و به حضور امام حسین(ع) آمد تا از او اجازه‌ی جهاد بگیرد، امام او را در آغوش گرفت و مدتی با هم گریه کردند، سپس حضرت قاسم(ع) اجازه‌ طلبید و امام به او اجازه نمی‌داد. هرچه آن امامزاده‌ی بزرگوار در اجازه‌ی جهاد، مبالغه می‌کرد، حضرت مضایقه می‌فرمود تا آنکه بر پای عموی خود افتاد و چندان بر آن بوسه زد و گریست تا از امام اجازه گرفت.
آنگاه حضرت قاسم(ع) به سوی میدان رفت و در حالیکه اشک بر گونه‌های مبارکش روان بود فرمود: اگر مرا نمی‌شناسید، من قاسم پسر حسن(ع) و نوه‌ی پیامبر(ص) هستم که برگزیده‌ای از سوی خداوند است.سپس کارزار سختی نمود، به طوری که با آن کمی سن، تعدادی از دشمنان را کشت.
سپس عمرو بن سعد بن نفیل اَزُدی گفت: به خدا سوگند به این پسر حمله می‌کنم، پس بر قاسم(ع) تاخت تا آنگاه که شمشیری بر فرق مبارک آن مظلوم زد و سر او را شکافت، حضرت قاسم(ع) با صورت روی زمین افتاد و فریاد زد: ای عمو! به فریادم برس...
حمید بن مسلم می‌گوید : چون صدای قاسم(ع) به گوش امام حسین(ع) رسید، آن حضرت با شتاب سر برداشت و به قاسم(ع) نگاه کرد، آنگاه به عمرو حمله کرد و با شمشیری دست او را جدا نمود. عمرو فریادی کشید به طوری که لشکریان صدای او را شنیدند، سواران اهل کوفه حمله کردند تا عمرو را از دست امام رها کنند ولی همین که هجوم آوردند، بدن عمرو با سینه‌ی اسب‌ها برخورد کرد و او زیر پای اسبان لگدکوب و کشته شد...
حمیدبن مسلم می‌گوید: چون گرد و غبار فرو نشست، دیدم امام بالای سر قاسم(ع) است و آن جوان در حال جان کندن می‌باشد و پای بر زمین می‌ساید. حضرت فرمود: سوگند به خدا که دشوار است بر عموی تو که او را بخوانی و او نتواند اجابت کند و اگر اجابت کند، تو را سودی نبخشد. دور باشند از رحمت خدا، جماعتی که ترا کشتند.
 آنگاه امام حسین(ع) قاسم(ع) را از زمین برداشت و در بر کشید و سینه‌ی او را به سینه‌ی خود چسباند و به سوی خیمه‌ها روان گشت، در حالیکه پاهای قاسم(ع) بر زمین کشیده می‌شد. سپس او را در نزد پسرش، علی‌بن‌الحسین(ع) در میان کشته شدگان اهل‌بیت خود، جای داد.

اللهم العن عمرو بن سعد بن نفیل اَزُدی
  • پت
دست از عمه کشید و بدنش می پیچید

زیرِ  پایش عربی پیرهنش می پیچید



گردبادی ز خیامی به نظر می‌آمد

گِردَش انگار زمین و زَمَنَش می پیچید


میدوید و سِپَهی دیده به او دوخته بود

وَ طنین رجزش تا وطنش می پیچید



ز سر عمامه  و  نَعلِـین ز پایش وا شد

ذکر یا فاطمه یِ بت شکنش می پیچید


دید اطراف عمو نیزه و شمشیر پُر است

داشت گِـردِ عمویِ صف شکنش می پیچید



ناگه از پرده‌یِ دل کرد صدا وا اُمّاه

دست بُبریده‌ی او دور تنش می پیچید


تیغ بر فرق سرش نیزه به پهلویش خورد

نعره‌یِ حیدریِ یا حسنش می پیچید

  • پت

 

« حضرت عبدالله (ع) » کودک چند ساله امام مجتبی(علیه السلام) است. مادر عبدالله(ع) دختر «شُـلَـیـلِ بن عبدالله بجلّی» بوده است.

 شیخ مفید چنین نقل می‌کند : پس از آن که «مالک بن نسر کندی» با شمشیرش به سر مبارک امام حسین(علیه السلام) زد، امام پارچه‌ای درخواست فرمود و با آن سر مبارکش را محکم بست و عمامه‌ای بر کلاه خود بست. شمر و دیگران هم به جایگاه خود بازگشتند. زمانی گذشت تا امام بار دیگر به میدان بازگشت و آنها هم بازگشتند و آن حضرت را محاصره کردند.

عبدالله پسر امام مجتبی(علیه السلام) هنوز به حد بلوغ نرسیده بود و در خیمه‌گاه با زنان به سر می‌برد. هنگامی که متوجه حمله دشمن به جانب امام شد،از خیمه‌گاه بیرون دوید.او شتابان رو به جانب امام حسین(علیه السلام) رفت و در کنار عمویش ایستاد. حضرت زینب (س) او را دنبال کرد و به او رسیده بود. او تلاش کرد که آن کودک را نگه دارد.امام حسین(ع) به خواهرش فرمود: «احبسیه یا اخیه؛ ای خواهرم! او را نگهدارید.» آن کودک از این که بازداشته شود، سخت امتناع می‌ورزید. او به عمه‌اش گفت: «والله لا افارق عمّی؛ سوگند به خدا، از عمویم جدا نمی‌شوم.»

 نحوه شهادت عبدالله بن الحسن(علیه السلام)

ناگاه «ابجر بن کعب» شمشیر خود را به سوی امام پایین آورد. عبدالله فریاد زد: «ای پسر زن ناپاک! وای بر تو! آیا می‌خواهی عمویم را بکشی؟» بَحر قصد ضربه زدن به امام را داشت.ناگاه عبدالله دستش را پیش آورد تا ضربه را از امام دور سازد. ولی دست مبارکش تا پوست قطع شد و دست آویزان گشت.

کودک فریادش بلند شد: «یا امتاه؛ ای مادرم!» حسین(علیه السلام) او را در بر گرفت و به سینه چسبایند و فرمود: «ای فرزند برادرم! بر آنچه به تو رسیده صبر کن و آن را به حساب خیر بگذار؛ چرا که خداوندا تو را به پدران صالحت ملحق خواهد کرد.»

امام دست خود را به آسمان بلند کرد: «پروردگارا! قطرات باران را از اینها دریغ بدار و برکات زمینت را از اینها باز دار؛ پروردگارا! پس اگر تا هنگام (مرگ) آنها را مهلت داده و بهره‌مند می‌سازی، بین آنها تفرقه بینداز و هر کدام را به راهی جداگانه بدار؛ و سردمداران را هرگز از اینها راضی مدار؛ چرا که اینها ما را دعوت کردند تا که یاریمان کنند، سپس بر ما دشمنی کردند و ما را کشتند.»

ابوالفرج گوید: در نهایت عبدالله به دست «حرملة بن الکاهل الاسدی» به شهادت رسید. در زیارت ناحیه مقدسه آمده: «السلام علی عبدالله بن الحسن بن علی الزکی» و سپس بر قاتل او به نام «حرملة بن کاهل الاسدی» نفرین شده است...

  • پت

خواستند مصائب را تعریف کنند....

گفتم بگویید زینب....ـ علیها سلام

***

این که پاره های تن زینب در کربلا می ماند حرفی نیست
حرف این است
برای خودش هم تنی بماند ثواب دارد!

***

زیبا بود...
    وقتی جبران کرد لطف برادر را....
ایستاد در برابر آفتاب...
اما این بار برادر بیدار نمی شود....

  • پت

 در روز عاشورا، وقتی نوبت به جوانان هاشمی رسید. فرزندان زینب کبری (سلام الله علیها) نیز خود را آماده قتال کردند...
حضرت زینب (سلام الله علیها) در این موقع که فرزندان دلبند خود را راهی قتال با دشمنان دین و قرآن می کرد، حالتی دگرگون داشت. او عقیلة بنی هاشم است. او نائبة الامام است. اصلاً او شریک کربلای حسین (علیه السلام) است.
بسیاری می گویند: زینب کبری (سلام الله علیها)، دو فرزند خود را مهیای نبرد کرد و به آنها تعلیم داد که اگر با امتناع آن حضرت مواجه شدید (کما اینکه آن مظلوم حتی غلام سیاه را از قتال بر حذر می داشت ) دائی خود را به مادرش فاطمه (سلام الله علیها) قسم دهید تا اجازه میدان رفتن بگیرید...
 پس از این مراحل ابتدا محمد بن عبدالله بن جعفر به میدان آمد و این رجز را سر داد :

اشکوا إلی اللهِ منََ العدوانِ
قِتل قومٍ فی الوری عمیانِ
قَد ترکوا معالِمَ القُرآنِ
و مُحکمَ التَنزیلِ و التِّبیانِ
وَ اَظهروا الکُفرَ مَعَ الطُّغیانِ

” به خداوند شکایت می کنم از دشمنی دشمنان، قوم ستمگری که کورکورانه به جنگ با ما برخاسته اند . نشانه های قرآنی را که محکم و مبیّن و آشکار کننده کفر و طغیان است راترک کردند“
و پس از نبردی جانانه ، به شهادت رسید...

 پس از او، برادرش عون بن عبدالله جعفر راهی نبرد شد و خود را اینگونه معرفی کرد :

اِن تُنکرونی فَانا بنُ جعفرٍ
شهیدُ صِدقٍ فی الجنانِ الازهر
یطیرُ فیها بجناحٍ اَخضرٍ
کَفی بِهذا شَرَفاً فی المحشرِ

”اگر مرا نمی شناسید من فرزند جعفر هستم که از سر صدق به شهادت رسید و در بهشت نورانی با بال های سبز پرواز می کند. برای من از حیث شرافت در محشر همین کافی است.“
و او نیز، فدایی راه حضرت حسین (علیه السلام) شد...

 ابی عبدالله (علیه السلام) آمدند میدان و پیکرهایشان را در بغل گرفتند در حالیکه پاهایشان به زمین کشیده می شد آنها را به سوی خیمه آورد همه بانوان به استقبال آمدند، اما زینب(س) را ندیدند...
 زینبی که همیشه پیشاپیش بانوان بود، اما  ابا عبدالله(ع) وقتی بدن بچه هایش را آورد از خیمه بیرون نیامد، مبادا برادر؛ خواهر را ببیند و شرمنده بشود! مبادا چشمش به پیکرهای به خون تپیده عزیزانش بیفتد بی تابی کند از پاداشش کم بشود.
  • پت


به گواه تاریخ نگاران و مقتل نویسان رحلت شهادت‌ گونه حضرت رقیه (سلام الله علیها) اندکی پس از واقعه خونین کربلا در سال شصت و یکم هجری رخ داده است و در این هنگام وی سه یا چهار ساله بوده است و نخستین نکته شگفت درباره حضرت رقیه (سلام الله علیها)، شاید همین باشد که با چنین عمر کوتاهی، از مرزهای تاریخ عبور کرد و به جاودانگی رسید، آن گونه که برادر شیرخوارش علی ‌اصغر (علیه السّلام) به چنین مرتبه‌ای نایل شد
حضرت رقیه بعد از شهادت امام حسین(ع) و یارانش در عصر عاشورا به همراه دیگر زنان بنی‌هاشم توسط سپاه یزید به اسیری رفت. از درون خرابه‌های شام، صدای کودکی به گوش می‌رسید. همه آنهایی که در میان اسرا بودند، خوب می‌دانستند که این صدای رقیه، دختر کوچک امام حسین (ع) است. او حالا از خواب بیدار شده بود و سراغ پدرش را می‌گرفت. انگار که خواب پدرش را دیده بود. یزید دستور داد سر امام حسین (ع) را به دختر کوچک نشان دهند و او را ساکت کنند، اما وقتی حضرت رقیه (ع) و امام حسین ع باز هم به هم رسیدند، اتفاق جانسوزی افتاد. این بار، پدر در سوگ رقیه نشست
چقدر بی‌تابی دخترم! این همه دلشکستگی چرا؟ مگر دست‌های کوچکت در امتداد نیایش عمه، تنها از خدا آمدن بابا را طلب نکرد؟ اینک آمده‌ام در ضیافت شبانه‌ات و در آرامش خرابه‌ات. کوچک دلشکسته‌ام! پیش‌تر نیز با تو بودم و می‌دیدمت. شعله بر دامان و سوخته‌تر از خیمه آه می‌کشیدی و در آمیزه خار و تاول، آبله و اشک، صحرای گردان را به امید سر پناهی می‌سپردی. مهربان دلشکسته‌ام! صبور صمیمی! مسافر غریب و کوچک من! مگر نگفتی که بابا که آمد، آرام می‌گیرم. این همه ناآرامی چرا؟ مگر نگفتی بابا که آمد سر بر دامانش می‌گذارم و می‌خوابم؟ نه ...، نه دخترکم نخواب! می‌دانم اگر بخوابی، دیگر عمه نمی‌خوابد. می‌دانم خواب تو، خواب همه را آشفته می‌کند. نه ... نخواب دخترم! دخترم! بگذار لب‌های چوب خورده‌ام امشب میهمان بوسه‌ای باشد از پیشانی سنگ خورده‌ات؛ از گیسوی پریشان چنگ خورده‌ات؛ از شانه‌های معصوم تازیانه دیده‌ات؛ از صورت رنگ پریده سیلی خورده‌ات. بگذار امشب، مثل شب آرامش تنور بر زانوان زهرا آسوده بخوابم. نه دخترم! نخواب! بگذار بابا بخوابد. و چنین شد که رقیه (س)، هنگامی که سر پدر در آغوشش بود، جان سپرد...
  • مت

من حر رو سیاهم العفو یابن الزهرا(ع)
سنگین بود گناهم العفو یابن الزهرا(ع)


شــرمــنــده از بــتــولـم ، کــن از کــرم قــبـولــم


حر با همه گناهش، برگشته در پناهت

آیا شود ببخشی، او را به یک نگاهت؟

شــرمــنــده از بــتــولـم ، کــن از کــرم قــبـولــم


دیشب ز خیمه هایت، بانگ عطش شنیدم
تا صبح گریه کردم، آه از جگر کشیدم


شــرمــنــده از بــتــولـم ، کــن از کــرم قــبـولــم


ای تشنه لب حسین(ع) جان، جانم شود فدایت
از اشک چشم خود ، آب آورده ام برایت


شــرمــنــده از بــتــولـم ، کــن از کــرم قــبـولــم


اگرچه رو سیاهم، خط سعادتم ده
تا جان کنم فدایت، اذن شهادتم ده


شــرمــنــده از بــتــولـم ، کــن از کــرم قــبـولــم


افتاده ام به پایت تا دست من بگیری
هم دست من بگیری، هم هستِ من بگیری


شــرمــنــده از بــتــولـم ، کــن از کــرم قــبـولــم


راضی کنم به خونم مظلومه خواهرت را
اذنم بده ببوسم دست برادرت را


شــرمــنــده از بــتــولـم ، کــن از کــرم قــبـولــم

  • پت