نعرهیِ حیدریِ یا حسنش می پیچید
دوشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۲۱ ق.ظ
دست از عمه کشید و بدنش می پیچید
زیرِ پایش عربی پیرهنش می پیچید
گردبادی ز خیامی به نظر میآمد
گِردَش انگار زمین و زَمَنَش می پیچید
میدوید و سِپَهی دیده به او دوخته بود
وَ طنین رجزش تا وطنش می پیچید
ز سر عمامه و نَعلِـین ز پایش وا شد
ذکر یا فاطمه یِ بت شکنش می پیچید
دید اطراف عمو نیزه و شمشیر پُر است
داشت گِـردِ عمویِ صف شکنش می پیچید
ناگه از پردهیِ دل کرد صدا وا اُمّاه
دست بُبریدهی او دور تنش می پیچید
تیغ بر فرق سرش نیزه به پهلویش خورد
نعرهیِ حیدریِ یا حسنش می پیچید
زیرِ پایش عربی پیرهنش می پیچید
گردبادی ز خیامی به نظر میآمد
گِردَش انگار زمین و زَمَنَش می پیچید
میدوید و سِپَهی دیده به او دوخته بود
وَ طنین رجزش تا وطنش می پیچید
ز سر عمامه و نَعلِـین ز پایش وا شد
ذکر یا فاطمه یِ بت شکنش می پیچید
دید اطراف عمو نیزه و شمشیر پُر است
داشت گِـردِ عمویِ صف شکنش می پیچید
ناگه از پردهیِ دل کرد صدا وا اُمّاه
دست بُبریدهی او دور تنش می پیچید
تیغ بر فرق سرش نیزه به پهلویش خورد
نعرهیِ حیدریِ یا حسنش می پیچید
- ۹۴/۰۷/۲۷
- ۳۵۴ نمایش