جناب حر بن یزید ریاحی(ع) از خاندان معروف عراق و از رؤسای قبایل کوفیان بود. به درخواست ابن زیاد ،برای مبارزه با حسین(ع) فراخوانده شد. او به سرکردگی هزار سوار برگزیده گشت . گفتهاند وقتی از دارالاماره کوفه با ماموریت بستن راه بر حسین بیرون آمد، ندایی شنید که: «ای حر! مژده باد تو را بهشت ...»
جناب حر(ع) در کربلا
حر با سپاهش در منزل «قصر بنی مقاتل» یا «شراف» ، راه را بر امام حسین(ع) بست و مانع از حرکت او به سوی کوفه شد... کاروان حسین(ع) را همراهی کرد تا به کربلا رسیدند و امام حسین(ع) در آنجا فرود آمدند... حر وقتی فهمید کار جنگ با حسین بن علی(ع) جدی است، صبح عاشورا به بهانه آب دادن اسب خویش ، از اردوگاه عمر سعد جدا شد و به کاروان حسین(ع) پیوست... توبه کنان کنار خیمههای امام حسین(ع) آمد و اظهار پشیمانی کرد، سپس اذن میدان طلبید. ظاهراً جناب حر (ع) با اذن امام حسین(ع) اولین فردی است که به میدان رفت و در خطابه ای مؤثر، سپاه کوفه را به خاطر جنگیدن با حسین(ع) توبیخ کرد... چیزی نمانده بود که سخنان او، گروهی از سربازان عمر سعد را تحت تاثیر قرار داده از جنگ با امام حسین(ع) منصرف سازد، که سپاه عمر سعد، او را هدف تیرها قرار داد. نزد امام حسین(ع) بازگشت و پس از لحظاتی دوباره به میدان رفت و با رجز خوانی به مبارزه پرداخت و شهید شد. رجز او چنین بود:
انی انا الحر و ماوی الضیف | اضرب فی اعناقکم بالسیف | |
عن خیر من حل بارض الخیف | اضربکم و لا اری من حیف |
که حاکی از شجاعت او در شمشیر زنی در دفاع از حسین(ع) و حق دانستن این راه بود. امام حسین (ع) بر بالین حر رفت و به او فرمود: تو همانگونه که مادرت نامت را «حر» گذاشته است،حر و آزادهای ، آزاد در دنیا و سعادتمند در آخرت... «انت الحر کما سمیتک امک، و انت الحر فی الدنیا و انت الحر فی الآخرة» و دست بر چهرهاش کشید. امام حسین(ع) با دستمالی سر حر را بست. پس از عاشورا قبیله بنی تمیم او را با فاصله از امام حسین(ع) دفن کردند، همانجا که قبر کنونی اوست، بیرون کربلا در جایی که در قدیم به آن «نواویس» میگفتهاند.
هنگامی که شاه اسماعیل صفوی به کربلا مشرف شد نخست به زیارت سالار شهیدان رفت و سپس حضرت ابوالفضل (ع) و دیگر شهدای کربلا (علیهم السلام) را زیارت نمود. اما به زیارت حر، آن آزاده روزگار که قبرش با قبر سالارش فاصله دارد، نرفت!!
پرسیدند: « چرا؟ »
استدلال کرد که اگر توبه او پذیرفته شده بود از سالارش حسین (علیه السلام) دور نمی ماند...
توضیح
دادند که: « شاها ! از آنجایی که او در سپاه یزید فرمانده لشکر بود و
آشنایانی داشت پس از شهادت در راه حق و در یاری حسین (ع) بستگانش
بدن او را با تلاش و با اصرار بسیار از میدان جنگ خارج ساختند ودر اینجا به
خاک سپردند.»
شاه گفت: « من می روم با این شرط که دستور دهم قبر او را
بشکافند و درون قبر را بنگرم اگر شهید باشد نپوسیده است و برای او مقبره می
سازم. در غیر این صورت دستور تخریب قبرش را صادر خواهم کرد. »
پس از این تصمیم به همراه گروهی از علما، سران ارتش و ارکان دولت خویش، کنار قبر حر آمد و دستور نبش قبر را صادر کرد...
هنگامی
که قبر گشوده شد شگفت زده شدند چرا که دیدند پیکر به خون آغشته آن آزاده
قهرمان پس از گذشت بیش از یک هزار سال صحیح و سالم است. زخمهای بی شمار
گویی تازه وارد آمده و دستمالی نیز که سالارش حسین (ع) بر فرق او
بسته و مدال بزرگی است بر پیشانی دارد...
شاه اسماعیل گفت: « این دستمال
از امام حسین (ع) است و برای ما مایه برکت و پیروزی بر دشمنان و
مایه شفای بیماران به همین جهت با دست خویش آن را باز کرد و دستمال دیگری
بست اما به مجرد باز کردن آن دستمال، خون جاری شد و هرگونه کوشش برای متوقف
ساختن آن بی حاصل ماند...
به ناچار شاه همان دستمال را بر سر حر بست و
گوشه ای از آن را به عنوان تبرک برداشت و خون هم متوقف شد. به همین جهت
دستور داد برای او مقبره ساختند و مردم را به زیارت ایشان فراخواند...
- ۰ نظر
- ۲۳ مهر ۹۴ ، ۱۸:۴۶
- ۲۱۹ نمایش