شب پنجم ؛ حضرت عبدالله بن حسن ( علیه السلام )
« حضرت عبدالله (ع) » کودک چند ساله امام مجتبی(علیه السلام) است. مادر عبدالله(ع) دختر «شُـلَـیـلِ بن عبدالله بجلّی» بوده است.
شیخ مفید چنین نقل میکند : پس از آن که «مالک بن نسر کندی» با شمشیرش به سر مبارک امام حسین(علیه السلام) زد، امام پارچهای درخواست فرمود و با آن سر مبارکش را محکم بست و عمامهای بر کلاه خود بست. شمر و دیگران هم به جایگاه خود بازگشتند. زمانی گذشت تا امام بار دیگر به میدان بازگشت و آنها هم بازگشتند و آن حضرت را محاصره کردند.
عبدالله پسر امام مجتبی(علیه السلام) هنوز به حد بلوغ نرسیده بود و در خیمهگاه با زنان به سر میبرد. هنگامی که متوجه حمله دشمن به جانب امام شد،از خیمهگاه بیرون دوید.او شتابان رو به جانب امام حسین(علیه السلام) رفت و در کنار عمویش ایستاد. حضرت زینب (س) او را دنبال کرد و به او رسیده بود. او تلاش کرد که آن کودک را نگه دارد.امام حسین(ع) به خواهرش فرمود: «احبسیه یا اخیه؛ ای خواهرم! او را نگهدارید.» آن کودک از این که بازداشته شود، سخت امتناع میورزید. او به عمهاش گفت: «والله لا افارق عمّی؛ سوگند به خدا، از عمویم جدا نمیشوم.»
نحوه شهادت عبدالله بن الحسن(علیه السلام)
ناگاه «ابجر بن کعب» شمشیر خود را به سوی امام پایین آورد. عبدالله فریاد زد: «ای پسر زن ناپاک! وای بر تو! آیا میخواهی عمویم را بکشی؟» بَحر قصد ضربه زدن به امام را داشت.ناگاه عبدالله دستش را پیش آورد تا ضربه را از امام دور سازد. ولی دست مبارکش تا پوست قطع شد و دست آویزان گشت.
کودک فریادش بلند شد: «یا امتاه؛ ای مادرم!» حسین(علیه السلام) او را در بر گرفت و به سینه چسبایند و فرمود: «ای فرزند برادرم! بر آنچه به تو رسیده صبر کن و آن را به حساب خیر بگذار؛ چرا که خداوندا تو را به پدران صالحت ملحق خواهد کرد.»
امام دست خود را به آسمان بلند کرد:
«پروردگارا! قطرات باران را از اینها دریغ بدار و برکات زمینت را از اینها
باز دار؛ پروردگارا! پس اگر تا هنگام (مرگ) آنها را مهلت داده و بهرهمند
میسازی، بین آنها تفرقه بینداز و هر کدام را به راهی جداگانه بدار؛ و
سردمداران را هرگز از اینها راضی مدار؛ چرا که اینها ما را دعوت کردند تا
که یاریمان کنند، سپس بر ما دشمنی کردند و ما را کشتند.»
- ۹۴/۰۷/۲۶
- ۴۲۱ نمایش