درد بی درمون!!
آدم اگر نوستالژی باز باشد آن هم از نوع مزمنش گاهی به کوچک ترین بهانه یاد قدیم می افتد و اینجاست که دیگر باید ** بیاری و باقالی بار کنی!
مگر ولت میکند؟! تا اشکت را در نیاورد بی خیالت نمیشود؛ خویشتن نیز از این قاعده مستثنی نبوده نیستم و (دوست نخواهم داشت که) نخواهم بود!!! بخاطر همین هرازگاهی که آن بهانه اکثرا محترم و کمتر نیمه محترم و به ندرت غیر محترم به سراغمان می آید میرویم سراغ کتاب های فارسی( اول؛ دوم؛ اِلَخ! ) دبستان و بسیار بسیارتا فکری از عزا در می آوریم و کیفمان کوک میگردد.
واقعا یاد باد آن روزگاران یاد باد؛ کاش هر روز می خواندیم بابا آب داد؛ هر روز می نوشتیم برادر انار دارد؛ هر روز میگفتیم آن مرد در باران آمد و...
یادش تازه!
.
.
هامِش:
بهانه بسیار محترم : یکی از بازدید کننده های قدیمی وبلاگ که قدم رنجه فرمودن و به ما سر زدن
مسرور گرداندید ما را
یا حسن (ع)
- ۹۵/۰۷/۳۰
- ۵۹۴ نمایش